برای عمران صلاحی

«ــ مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزه یی اندیشد.»

اینو یکی می گف
که سر پیچ خیابون وایساده بود.

«ــ زندگی را فرصتی آنقدر نیست
که در آیینه به قدمت خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گزین کند.»

اینو یکی می گف
که سر سه راهی وایساده بود.

«ــ عشق را مجالی نیست
حتا آنقدر که بگوید
برای چه دوستت می دارد.»

والاهه اینم یکی دیگه می گف:
سرو لرزونی که
راست
وسط چارراه هر ورْ باد
وایساده بود.

۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۷

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو